۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

لوازم کمک آمیزشی

طرف هم سن مادربزرگ من هستش و داره  بچه شیر میده !!!


عنوان این پست واسه امثال شماهاست .

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

خداحافظ سیاهی ها

خداحافظ گلابی هاااااااااااااا !!!

تهران


طهران پر از رفیق نیمه راهه !
 

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

آقامون

تهوع آورتر از خانوم هایی که توی گفتگو هاشون خطاب  به شوهرشون میگن آقامون، بچه هایی هستند که به باباشون میگن آقا !!!



آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستندآدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

آدم هاي كوچك مسئله ندارند .




آنا النور روزولت

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

رقص


رقصی چنين ميانه ميدانم آرزوست !

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

افتخار ملی

از افتخارات ملی در عرصه ورزش  نیکی قاضیان  !



۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

حال خوب

توی اون لحظه که فکر میکنی خیلی خوبی و خوب بودنت رو دوست داری و دوست داری همینجوری خوب بمونی
نمیدونی از اون بهتر وجود نداره و تهش همین بود که هستی

پس باز هم ادامش میدی و میرینی توش و حال خودت رو خراب میکنی !!!


دیدی تهش هیجی نبود احمق

قدرت لذت یا نفرت

لذت گل زدن در دقیقه نود
نفرت گل خوردن در دقیقه نود

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

همه خودکارهای من

یه مطلب خوندم  با موضوع من و خودکارهایی که اتفاقی پیشم جامانده


منم یه جورهایی همنیجوری هستم و به خودکارهایی که دارم دل می بندم
به همین سادگی باور کنید که من دلبسته خودکارهایی که دارم میشم

من کلا انسان خوش خطی نیستم و خط خوانایی ندارم ‍پس زیاد با نوشتن سعی میکنم که سر و کار نداشته باشم و بیشتر مطالب رو تایپ میکنم تا با دست بنویسم
ولی خودکاری که باهاش می نویسم رو باید دوست داشته باشم تا بتونم دل به نوشتنم بدم
من الان ۳ تا خودکار دارم که آبی , سبز و مشکی هستند و هر سه از یه مدل هستند و یک خودکار آبی از اینهایی که خوش بو هستش و یه روانویس مشکلی دارم و هر روز بستگی به حال و هوای من داره که با کدوم بنویسم وچند رو پیش اینقدر به ۳ تا خودکار اولی دل بسته شدم که دلم نیومد باهاشون بنویسم و دم دستم باشند و به خاطر همین آوردمشون خونه و توی کمد خودم گذاشتمشون و احتمالا دیگه اینقدر کم ازشون استفاده میشه که خشک میشن و میشن بلا استفاده ....
۲ تا خودکار پارکر و یه خودکار دیپلملت هم دارم که از قدیم دلبستشون بودم ازشون استفاده نکردم و الان از خودکار بودن فقط زیبایی و شکل خودکار رو دارن و عملا کاری رو که باید انجام بدن نمیتونن انجام بدن و شدن درخت بی ثمر .

خودکار آبی بود دار و روانویس مشکی توی کشوی میزم هستند و زیر یه کتاب قایم شدند و فقط خودم میدنم کجا هستند و روزها ازشون استفاده میکنم
روی میزم ۳ تا خودکار مشکلی و یه خوکار آبی هستش
توی کازیوی میزم هم یه خودکار آبی
که اگر کسی خودکار خواست از همون ها استفاده کنه و الکی توی کشوی میزم دنباله خودکار نگرده و اگر یه زمانی هم چشمش خودکار هایی که از هرجا نگاه کنی توی دید هستند رو ندید و توی کشوی میزم دنباله خودکار گشت ۲ تا خودکار آبی اونجا ولو هستند که کسی زیر کتاب رو نگاه نکنه و دنبال خودکار نگرده .

میدونم خیلی جریان احمقانه ای هستش و عملا این همه خودکار روی میز بودن  و این همه خودکار رو پیش مرگ خودکار های دیگه کردن خیلی نا جوانمردانه هستش
خودکار برای نوشتن هستش و من چون دلبستشون میشم این هدف رو ازشون میگیرم و این یعنی خودخواهی.

ولی خودکارهای دوست داشتنی من دلبسته شما شدم و نگاهم به شما کورکورانه و از روی تعصب هستش و ترجیح میدم به آنچه لیاقتش رو دارید نرسید ولی همیشه مال من باشید.


۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

بکارت

بکارت اینترنتی !!!
یا نجابت در دهکده جهانی.

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه


من از ترس درون چشمان دخترک تنها در میانه کوچه شرم دارم .




موسیقی متن :
دخترک بیا نترسیم دخترک ، بیا دریا رو بدزدیم دخترک ( با صدای شهیار قنبری )

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

سرباز

«سرباز جوان! یک دوست در واقع دشمنیه که هنوز حمله نکرده.»

اسکیپر / پنگوئن های ماداگاسکار

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

جرم باد , یاد آوری گونه های خیسم بود

مجازاتش کنید !

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

فهم

چارلی چاپلین: افسوس...!! هرچه سعی كردم مردم بفهمند، فقط خندیدند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

زندگی

زندگی صوت و صدایی که در پیچ دلم می پیچد !!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

در دَم

حال کسی رو دام که برنجش در دَم جان داده است

مینی مال

از اونجا که کلا الان مینی مال زیاد مد شده وبنده هم علاقه خیلی زیادی به مینی مال دارم باید هم خوب حتما آدم خودش رو به روز بکنه و ....

مینی مال نویسی هم از امروز شروع میشه
اول میخواستم یه وبلاگ موازی در موازات همین ناعادلانه خودمون راه بندازم دیدم یه جوری میشه و عملا دو تیکه میشم و ...

خلاصه دوست نداشتم و مینی مال رو هم همینجا توی همین وبلاگ مینویسم
کلا اینقدر هم فعال نیستم که بتونم یه وبلاگ فقط برای مینی مال نویسی داشته باشم و اون هم فعال نگهش دارم

مینی مال ها با برچسب مینی مال نوشته میشه و همشمون من مال خودم نیستش و بعضی وقت ها از جای دیگه عینا استفاده میشه و یا  ایده گرفته میشه






شاید از نظر شما من ادم مزخرف و بی احساسی باشم وقتی دارید این نوشته رو میخونید و از این به بعد هم دیگه من رو جزء انسانهای خوب و مهربون حسابم نکنید ولی خوب بیاد یک سری مسائل روش بشه :

- منم حق دارم دوست نداشته باشم توی خیابونها گدا ببینم و یک سری بچه کثیف و سیاه وقتی پشت چراغ قرمز توی یه خیابون بزرگ و شلوغ ایستادم نیان بچسبن دور ماشینم

- منم حق دارم وقتی خسته و کوفته و کلافه از سر کار بر میگردم خونه توی مترو سرم توی لاک خودم باشه و  صدای یه نفر که داره چراغ قوه برای مطالعه میفروشه و یا عروسک اسپایدر من که داره می چسبه به همه شیشه های مترو و هر دقیقه اعصابم به هم نریزه و من رو تو فکر نبره که چرا اینها فقیر هستند و من رو یاد اشتباهات زندگیشون نندازه و .....

- منم حق دارم وقتی توی یه رستوران نشستم و دارم غذا میخورم زیر سنگینی نگاه ۴ تا بچه و یه پیرمرد سه تار بدست له نشم و اون غذا به دیواره های گلویم چنگ نندازه و با زور و فشار نوشیدنی پایین نره ( اینجوری ترجیح میدم سالها گشنه بمونم ویا تنهایی بشینم نون و ماست بخورم ولی فشار یه نگاه حسرت آمیز رو تحمل نکنم)
- منم حق دارم وقتی توی تاکسی نشستم راننده خفه بشه و اینقدر در مورد فشار اقتصادی و اشتباهات سیاسی با من حرف نزنه

من یه سری افرادی که میشناسمشون  همیشه در حال شکایت هستند
- منم حق دارم وقتی صبح از خواب بیدار شدم یه نفر بهم بگه صبح بخیر و یه قیافه شادببینم نه اینکه از صبح که بیدارمشیم یه سری آدم دورم جمع بشن و شروع به نق نق کردن بکنن

(( منم میدونم که شرایط شما سخته ولی باور کنید منم شرایطم سخته و اون آقایی که توی یه ماشین چند صد میلیونی نشسته و اخم کرده هم شرایطش سخته و اون خانومی هم که لاک قرمز زده و داره با اون پسره که تی شرت ادیداس پوشیده از اونور خیابون رد میشه هم شرایطش سخته
فقط چند تایمون یاد گرفتیم که ایقدر نق نزنیم سرمون رو بکونیم تو کار خودمون و نق نق کردن و توضیح دادن شرایط سختمون رو برای خودمون نگه داریم نه اینکه هر دقیقه بریزیم بیرون))

من اگر بخوام یک سری حقوق شهروندی خودم رو عنوان کنم و بگم که بابا منم این حقوق رو دارم همه باید بهم بگن که این آدم سنگ دلی هستش و ادم مزخرفی هستش و احساسات انسانی نداره
مشکل ما این هستش که گدا پرور هستیم واگر یه نفر یه قسم بخوره که میخواد دارو برای مادرش بخره زود بهش کمک میکنیم
دسته دسته گلهای پژمرده رو به دو برابر قیمت میخریم که مثلا کمک کرده باشیم و متوجه نمیشیم که عملا با این کار داریم اشتباه میکنیم
اگر امروز یک نفر ۱۰۰ تا دسته گل رو پشت یه راغ قرمز بفروشه فردا ۱۵۰ تا دسته گل با خودش میاره و پس فردا هم دو نفر دیگه رو با خودش میاره
یکی باید بهمون یاد بده که با نخریدن و کمک نکردن میتونیم یک سری افراد رو از توی خیابون ها جمع کنیم
میتونیم گدا نپروانیم
میتونیم یک سری اخبار رو از توی روزنامه هامون حذف کنیم ( خبر اینکه مثلا فلان گدا رو گرفتن و روزی ۳۰۰ هزار تومن درآمد داشته و ... )

وقتی یک نفر داره به قول خودش انسانیت به خرج میده و به دیگری کمک میکنه به همین راحتی داره آسایش من و تو و بعد از من و تو رو توی اون چهاراه از بین میبره چون چند ثانیه بعد می چسبن به تو و .....

انسانیت و مهربانی خوب و قشنگه، ولی بهتره آدم اجازه نده از احساسات انسانیش به آسونی سوءاستفاده بشه

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

برای دوستی که به قول خودش چند وقتی هست که فاز مرگ گرفته و از نظرخودش مرگش ترسناک بود تو ذهنش:
 از کتاب ناتور دشت :

امیدوارم اگه واقعاً مُردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کله‌اش باشه و پرتم کنه تو رودخونه، یا نمی‌دونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون. اونم واسه این‌که مردم بیان و یکشنبه‌ها گل بذارن رو شکمم و این مزخرفات. وقتی مُردی گل می‌خوای چی‌کار؟

ناتور دشت/جی. دی. سلینجر
اسمایل چشمک ;)

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

گل یا پوچ


مشت های من همیشه پوچ است اینقدر شانست را امتحان نکن ... !

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

بازگشت



از كلاغ بام خانه ات سراغم را نگیر
اوبرای تصاحب تكه صابونی سیصد سال است که دروغ می گوید.



۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه



ذهن مثل چتر نجات است . فقط وقتی عمل می کند که باز شده باشد .

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

پوکر



به نقل از اینجا :
 پوکر یعنی ریسک – پوکر یعنی بلوف .
یک پوکر باز زندگیش همیشه ریسک کردن هست و گفته هاش بلوف زدن برای گمراه کردن حریف . در واقع نوعی زندگی خلاف حقیقت . یک پوکر باز هرگز آرامش را تجربه نمی کند زیرا استرس مواجه شدن با شکست او را رها نمی کند . استرس اینکه دستش رو شود و بلوف او افشا شود . عدم اعتماد از اینکه ممکن است رودست بخورد . استرس اینکه مبادا دیگران نیز در مقابل او بلوف بزنند .
این یعنی یک زندگی سگی به تمام معنا 

ولی من سالها هست که عاشق این بازی هستم 

من عاشق فراز و نشیب این بازی هستم
 همین که باید با وجدان خودت رو راست باشی که وجدان عزیز این دست که باختی رو الکی کشش نده و اینجا رو جا بزن و یه چیزی بده و فرار کن که بیشتر نبازی و این همون انتخاب بین بد و بدتر هست این همونجا هستش که واسه اینکه زیاد تو گ* فرو نری باید یه چیزی اخ کنی این همون قورباغه هستش که باید صبح که از خواب بیدار شدی نوش جان کنی که توی کل روز بهش فکر نکنی

و یا اینکه وجدان عزیز میدونم که باختم ولی میخوام ادامه بدم که ببینم چی میشه میخوام بیشتر برم جلو میخوامم یکی شلوغ کنم زنگیم رو که ببینم تا کجا فرو میرم و به یه جایی میرسی که بد درگیرشی و حالا تو نمیتونی بکشی کنار و باید منتظر بشی که یکی دیگه کم بیاره و بکشه کنار ا تو برنده بشی
میدونی از چیش خوشم میاد ؟ از اینجاش خوشم میاد که کسی واسه کنار کشیدم و کم آوردم به تو فکر نمیکنه و فقط به فکر خودشه و توی این موقعیت حس ترحم وجود نداره و من عاشق این بازی هم پنجه هستشم که  حریفت فقط به سمت خودش غش کنه و تو اصلا مهم نباشی
اینجاس که به وجدانت میگی عزیزن با رو شدن یه قسمتی از بازی و معلوم شدن حقیقت همه حقه هات رو باختی و باید رو کنی همه چیز رو و ناباورانه اغراق کنی به انچه که نبودی
(لذت در اینه که در عین ناباوری باز هم امید داری - امید داری به باختن کسی امید داری به اینکه طرف مقابلت هم اونی که گفته نباشه - و تو برنده این بازی بشی )


پوکر اصول خودش رو داره و باید با اصولش راه بیایی و روش خودت رو با اصول بازیش درست کنی مثل اصول زندگی که تو باید تغییر کنی تا مثل اون بشی
اینهارو تو یه بازی یاد میگیری
عین زندگی هست که باید بدونکی کجاش لاف بیایی و کجاش همه چیزت رو بزاری وسط و روی همش غمار کنی برای یه برد بزرگ . برای یه قدم کنه .واسه جدا شدن از بقیه و رشد کردن .

 تو جوانی باید یاد بگیری که زیاد ببازی تا پیر بازی هر دفعه یه فن جدید یادت بده.

من یه جورهایی عاشق زندگی سگی شدم
 و عاشق همه بعد از ظهرهای سگی

Dog Day Afternoon

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

اول آپریل



احتمالا امروز اخبار عجیب و غریب زیاد میشنوید
چون امروز اول اپریل هستش و خوب دروغ اول آپریل هم جای خود داره

خواستم یه دروغ بزرگ درست کنم و به همه دوستان و نزدیکان بگم ولی خوب واسه اینکه هیجان انگیزش کنم به این نتیجه رسیدم که باید یه جورایی حادثه خیز باشه
و کلا تا حادثه نداشته باشیم مثل مریضی و .... کسی زیاد هیجان نمی گیره

و داشتم این ایده رو پیاده میکردم که خوب دیدم زیاد جالب نیست و دوست ندارم تعادل روانی کسی از دوستانم رو بهم بریزم چون وقتی یه خبر هیجان انگیز به یکی میدی یه جورهایی به همش میریزی و وقتی میفهمه که دروغ بوده شاید بخنده ولی خوب عملا تعادلش رو به هم زدی  و دوست ندارم برای یه خنده چند دقیقه ای کسی رو منحرف کنم

خیلی بده اینکه ما بخواهیم هیجان به کسی بدیم و دقیقا دست میزاریم روی نقاط عاطفی و همه دوست داشتن هاشو زیر سوال میبریم


یکی از زیبا تین دورغهایی که شنیدن پیدا کردن آب روی مارس (مریخ ) بوده و عکس هم که اول همین پست بوده (واسه سالها پیش بود این دروغ )


پ .ن :‌شاید یکی از علتهایی اینکه به این نتیجه رسیدم این بود که دیشب یه دروغ تقریبا تعادل ۱/۴ از کل بستگان من رو برای ساعت هایی به هم ریخت و ..... ( خدارو شکر این دروغ عواقبی نداشت )

۱۳بدر خوش بگذره
یه مدتی نیستم ( تا ابتدای ماه آینده )

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه


مردهایی که تو طول زندگی، هرگز به خانوما دروغ نمی‌گن، به احساسات اونا احترام نمی‌ذارن !!!

;)



۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

بهاریه


بهاریه رو کمی دیر نوشتیم تا نشون بدیم که ما ادم متفاوتی هستیم و کلا هیچ چیزمان نرمال و طبیعی و شبیه انسان های معمولی نیست و همواره یه جامون در حال لندگیدن هستش

۸۸ سال بدی نبود وگر هم بد بود ما به خود بد نگرفته و سخت نگذراندیم
شما نیز همین کار رو بکنید
سالی که گذشت ما به همه گفتیم خوب بود شما هم بگید خوب بود و ما هم بگیم چشم
امیدوارم ۸۹ هم خوب باشه که اگر خوب نباشه گردنش رو میشکنیم و رامش میکنیم برای ادامه زندگی


امیدوارم سال شادی رو داشته باشید

پ . ن : کلا نگران سرانه کتابخوانی کشور هستم چون توی سال جدید هنوز توفیق نشده که چند خطی کتاب بخونیم و میترسم همین نخوندن ها سرانه کتابخوانی کشور رو دقایقی کاهش بده و دوباره افزایش این سرانه به گردن ما بیوفته و همه رو کلافه کنه

نکته :  وبلاگ خوانی و روزنامه و مجله جزو سرانه کتابخوانی حساب نمی شود مگرنه الان روزی ۸ ساعت وب گردی و وب خوانی رو تو برنامه داریم

و لا غیر ...
Danial

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

دوستان




آدم های اطرافم همشون آدم های چند سال پیش هستند
آدمهای امروز و دیروز نیستند که نشناسنت
همشون واسه یه عمر زندگیت هستند و همشون یه قسمتی از زندگیت دستشون هستش یه زمانی دوستشون داشتی یه مدت عاشقشون شدی یه مدت ازشون متنفر شدی
زمانی فراموششون کردی و بعد از یه مدتی برگشتی گفتی  دوباره  دوست  باشیم
زمانی هم فراموشت کردند و با نامهربونی رفتند و باز هم بعد از یه مدتی برگشتند گفتند دوست باشیم ؟ تو هم مثل بچه های خوب گفتی قبول

آدم هایی هستند که میفهمندت و میدونن چی میگی و چی می خواهی
میدونن پشت هر کدوم از حرفات چه منظوری هست و لازم نیست همیشه باهاشون رک و پوست کنده باشی چون اونها همیشه منظورت رو رک و پوست کنده می فهمند و نیازی به شفاف سازی نداری تو حرفات
دوستان غربال شده خودت هستند میتونی باهاشون قرار بزاری بری شمال و هر کدومشون به دلیلی نتونند بیان و از یه جمع هفت نفری فقط دو نفر بمونند و دو نفری برید شمال و توی یه روستای دور افتاده وسط به باغ توی یه خونه باغ واسه سه روز بموندی و از همین سه روز هم لذت ببرید و ...

میتونید باهاشون توی یه جمع غریبه قرار بگیرید و هیچ کس رو نبینید و فقط با خودتون بگید و بخندید و شاد بشید
میتویند تو یه جمع شاد باشید و کلی شادی کنید ولی فقط دوستان غربال شدتون بفهمند که این شادی های الکی هستش ویا نه از ته دلت هستش !
میتونی دست جمعی آهنگ نامجو رو باهاشون فریاد بزنی که همش دلم میگیره..........
میتونی با یه دوست چند ده ساله بخونی که ( بردار دگر بر دار بر دار به دارم زن از روی پل فردیس ....)
یا بگی دریای خزر گردم ... اووووووووو
و از ته دل دونفری بخندید

ادم های قدیمی خوبی هایی دارند که جدید ها نمیتونند داشته باشند
اونها چند ساله که میشناسنت و میدونن که چه زمانی عصبی هستی و اصلا نباید بهت نزدیک شد و یا چه زمانی وقت قلقلک دادنت هستش
میدونند وقتی داری روی زمین پا می کوبی به خاطر ریتم آهنگی هستش که توی ذهنته  یا به خاطر تخلیه عصبی هستش و یا یه عادت بی مزه روزمره که سالهاست داری و به هیچ بنی بشری ربطی نداره
ادمهای جدید دوست دارن این موضوع هارو به عنوان مشکلت بشناسند و سعی کنند که درمانش کنند
ولی آدم های قدیمی میدونند که اینها همش الکی هستش و میدونند نقطه ضعف ها کجا قرار داره و هیچ وقت هم نمی خوان واسط درمانش کنند چون یه چیزهایی واسه زندگی شخصی خودت هستش و باز هم به هیچ بنی بشری ربطی نداره

ادم های قدیمی میدونند روحیاتت با چه ادمهایی سازگار هستش و کسانی که بهت معرفی میکنند واسط دوست های خوبی میشه و با این که دوست چند سالت هستند ولی میشن مثل همون چند ده ساله ها
میشن مثل همونهایی که باهاشون کلی خاطره داری و نمیشه هیچوقت فراموششون کرد و اگر به خواهی بزاریشون کنار باید قسمتی از خودت رو ببری  بندازی دور چون اونها قسمتی از خودت شدند و غیر قابل چشم پوشی

همه رو دوست دارم
و همون جمله این پست که دلم برای نارفیقهایم هم تنگ شده است


و همین شماها بودید که باعث شدید من امروز فکر کنم اینجایی که ایستادم جای درستی هستش
همین شماها بودید که باعث شدید من احساس کنم روزمره نشدم
همین شماها میتونید یادم بیارید توی این ده سال اخیر چه برمن گذشت و من چه تصمیم هایی گرفتم و این گروه  کم که نه هر روز زیاد شد و سبک و چه تلاشی کردیم برای این که کم نشیم .گم نشیم. جدا نشیم


با همه این نوشته ها میخواستم بگم که دوستتون دارم خرها
همه دوست های مجازی و همه دوست های واقعی / همه دوست های فیزیکی و همه دوست های اینترنتی

حتی اگر برای مدتی نبودم فراموشم نکنید چرا که من فراموشتون نمیکنم



Danial

پ.ن : این همون نوشته ای بودش که توی این پست در موردش صحبت کردم

گودر



تقریبا ازصبح دارم با گودر ( گوگل ریدر ) ور میدم و داریم با همدیگه دست و پنجه نرم میکنیم و یه جورهایی قرار هستش که وقتی من نیستم به همه اونجاهایی که نیستم سر بزنه و اگر اتفاق خاصی افتاد واسه من نگهش داره تا من بیام
کلا تنظیمات خسته کنندهای داشت ولی خوب تموم شد و همه اونجایی که باید بهشون سر میزد و معرفی کردم
امیدوارم توی این مدت کارش رو درست انجام بده و وقتی برگشتم گوگل هنوز هم فعال باشه و بشه توش لوگین کرد
این روزها که واسه وارد شدن به گوگل هم باد کلی دردسر بکشیم



پ.ن : بارون داره میاد خیلی خیلی زیاد و دوست داشتنی
رانندی زیر بارون رو به شدت دوست دارم و اون هم همچین بارونی رو که رعد و برق هم داشته باشه

دارم میخونم به زبانی کودکانه :
بارون میاد جرجر/ پشت خونه هاجر ------- هاجر عروسی داره ...

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

شکر خوردن


من امشب میخواستم بنویسم
ولی خوب حس نوشتن نبود و از یه نفر درخواست کردم که من میگم تو بنویس و و بعدش هم ویراستاری بکن و زمانش رو درست کن و بعدش اگردوست داشتی به جای من پخشش کن و اگر هم دوست نداشتی که به اسمت خودت پخشش کن و اصلا هم اسمی از من نیار

من فقط میخواستم بنویسم و احساسم و گفته باشم و نظرم توی دلم خودم نمونه و حداقل نوشته بشه تا افکار امشبم اثری داشته باشه
وی خوب همونی که همه اینهارو قبول کرده بود وسط نوشته ( وسط که نه توی همون اول نوشته ) جوری مارو به باد نصیحت گرفت که ما به غلط کردن افتادیم
و رسما اعتراف کردیم که اینجانب Sirdanial  با این سن و سال و کب کبه و دب دبه شکر اضافی خوردیم که قصد داشتیم این سیستم تبدیل ترشحات مغزمان به جوهر مجازی در دنیای سایبر رو به دوش کسی غیر از خودمان داشتیم مینداختیم .


(این نوشته تحت تاثیر نصیحت های دوست عزیزی نوشته شد که خوب شرح اتفاق در بالا گفته شد و در جریان باشه که خوب ما بخواهیم میتونستیم بتایپیم و فقط نمیخواستیم  و شما هم که داشتی میتایپیدی توی جمله دوم به نصیحت افتادی  )

ولا غیر ...

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

دوستت دارم خره !!!


این خیلی تفاوت داره که بگی دوستت دارم عزیزم
یا این که بگی دوستت دارم خره


به اونی که گفتی دوستت دارن عزیزم یه روزی هم میتونی بگی دیگه دوستت ندارم عزیزم
و طرف هم میتونه بهت زده نگاه کنه و یا گریه کنه و یا جوابت رو بده و ....

ولی اگر بگی دیگه دوستت ندارم خره . عمرا باور نمیکنه و کلی هم بهت میخنده و میگه که مگه میتونی من رو دوست نداشته باشی خره !!

این دوستت دارم خره و یا این که بیا بغل خودم خره کلا یعنی خیلی لذت بخش
و یعنی این که به یه جایی رسیدی که باید با گفتن این کلمه نشونت بدم
که یعنی میخواهم بهت بگم و یعنی دیگه قسمتی از خود خرم شدی و دیگه از خود خر من جدا نمیشی

یعنی می خواهم با خشونت نشونت بدم که دوستت دارم و ۱۰۰۰ تا دلیل دیگه که تا یه بار به یه جایی نرسی که به یک نفراز ته دلت  بگی دوستت دارم خره !!! نمی فهمی

این خره یعنی کلی مهربونی
یعنی همه چیز رو فراموش کن و به خود خرم و خود خرت فکر کردن
یعنی سرت رو بنداز پایین و هرچی توی سرت میزنند رو بهش توجه نکن و فقط به الان خودت فکر کن و ادامه بده
یعنی بدون هیچ احساس قبلی و احساس بعدی بیا تو بغل خودم
یعنی حال ساده


دلم برای یه بیا توی بغل خودم خره تنگ شد !!!

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

نوشته



دماغ و گوش‌های تيز، مناسبِ بعضی رابطه‌ها نيستند.

سيلويا پرينت
------------------------------------------------------------------------------------------------------

از اونجایی که خوب قول دادم نگذارم مطلبی بیات بشه
مطلب امروز رونوشتم ولی خوب منتشر نکردم
دوست دارم به وقتش منتشر بشه

-----------------
چند روزی بیشتر نمونده

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

برای یکی از نویسندگان محبوبم J. D. Salinger

J. D. Salinger
میتونم بگم یکی از محبوبترین نویسنده هایی بودش که من همیشه طرفدارش بودم و همیشه سبک نوشتنش رو دوست  داشتم و همیشه عاشق شخصیت هولدن که قهرمان داستان ناتور دشت بود هستم و همیشه بعضی داستان هاش توی کتاب مجموعه داستانی  داشتم به اسم دلتنگیهای نقاش خیابان سی هشتم واسم بی معنی بود و بارها و بارها بازخونی میکردم تا درکشون کنم

هولدن شخصیت خیالی هستش که  J. D. Salinger خلق رده و در حقیقت سلینجر خدای هولدن شخصیت مورد علاقه داستان های من هستش

یام هستش زمانی که ORKUT  فعال بودش و گروه های مختلفی وجود داشت برای طرفداری از موضوع خاصی روزی که عضو گروه طرفداران هولدن شدم دیدم تعداشون چندین و چند برابر یکی از نویسندگان بزرگ ما هستش ( صادق هدایت ) و همیشه واسم جالب بود که یه شخصیت خیالی چقدر میتونه طرفدار داشته باشه و چقدر به شهرت برسه

کتاب ناتور دشت رو دو بار خوندم و تقریبا یه فاصله ۴ ساله بین هر بار خوندنم بودو هر بار به همون اندازه ازش لذت بردم

و تشکر می کنم از معلم ادبیات دبیرستانم آقای گودرزی که اولین بار اسم این کتاب رو از زبون اون شنیدم و هرگز یادم نرفت که چه کسی این کتاب ناتور دشت رو بهم معرفی کرد

ولی یادم نیست چند بار خودم به کسی پیشنهاد دادم که این کتاب رو بخونه ( به همه کسانی که دوستشون داشتم تا الان این کتاب رو پیشنهاد دادم و خوندنش )

هولدن دومین شخصیت کتابهای ادبی جهان هستش 

امروز خبری خوندم J. D. Salinger  تو سن ۹۱ سالگی از این دنیا رفت  و به احترام خالق دوست داشتنی ترین شخصیت خیالی زندگیم براش این مطلب رو نقل قول می کنم :


Jerome David Salinger


   
کتاب " ناتور دشت " جی . دی . سلینجر

. هولدن شخصیت اول کتاب نوجوانی است که دوران کودکی را پشت سر گذاشته و وارد دنیای آدم بزرگ ها شده و از رفتارها و اتفاقات و اطرافیان اش نا امید و افسرده می گردد و تنها دنیای کودکان رو معصوم می شمره و ستایش می کنه و می خواد ناتور دشت باشه و بچه ها رو از سقوط به دره خطرناک و کثیف آدم بزرگ ها در امان نگه داره ...
هولدن در واقع خود من در دوره ای از زندگیمه ! وقتی که منم دیدم بزرگ شدم و آرزو می کردم که ای کاش بچه می موندم چون دنیای پاک و بی ریایی دارن (حتی چند پست در این وب رو هم به همین موضوع اختصاص دادم) ... وقتی که من هم دوست داشتم جایی برم که کسی من رو نشناسه چون خسته شده بودم و دوست داشتم برم تو یک کلبه زندگی کنم و آرزوهام رو بسازم ...
هولدن در واقع دوست صمیمی ام هست که دیروز داشتم باهاش صحبت می کردم و او هم بالاخره خسته شده بود و می گفت می خواد بره یک جا که کسی نگرانش نباشه و خودش کار کنه و ... ! وقتی این بحران رو پشت سر گذاشت حتما این کتاب رو بهش معرفی می کنم !
تقریبا همه نوجوانان و دوستانم که در اطراف من هستند این دوره رو پشت سر گذاشتن و این حالات روحی بهشون دست داده ! و سلینجر با چه قلم شیوا و باورپذیری این حالات رو توصیف کرده ... البته این نکته رو نباید نادیده گرفت که در کل داستان فوق العاده حرف ها و اتفاقات زشتی وجود داره (مربوط به دنیای آدم بزرگ ها) که باعث شد این کتاب برای مدتی در ردیف کتب ممنوعه قرار بگیره . اما خوبیش اینه که در ستایش این کارها نیست بلکه در نکوهش کردن آن هست .


« خلاصه داستان »
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله‌ است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آن‌چه که پیش از رسیدن به این‌جا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین‌کار را هم می‌کند و رمان نیز بر همین پایه شکل می‌گیرد. در زمان اتفاق‌افتادن ماجراهای داستان، هولدن یک پسربچهٔ شانزده‌ساله‌است که در مدرسهٔ شبانه‌روزی «پنسی» تحصیل می‌کند و حالا در آستانهٔ کریسمس به علت ضعف تحصیلی (او چهار درس از پنج درس‌اش را مردود شده و تنها در درس انگلیسی نمرهٔ قبولی آورده‌است) از دبیرستان اخراج شده و باید به خانه‌شان در نیویورک برگردد.
تمام ماجراهای داستان طی همین سه چهار روزی که هولدن از مدرسه برای رفتن به خانه خارج می‌شود اتفاق می‌افتد.او می‌خواهد تا چهارشنبه که نامهٔ مدیر راجع به اخراج او به دست پدر و مادرش می‌رسد و آب‌ها کمی از آسیاب می‌افتد به خانه بازنگردد به همین‌خاطر از زمانی که از مدرسه خارج می‌شود دو روز را سرگردان و بدون مکان مشخصی سپری می‌کند و این دو روز سفر و گشت‌وگذار، نمادی است از سفر هولدن از کودکی به دنیای جوانی و از دست دادن معصومیت‌اش در جامعهٔ پر هرج و مرج امریکا.
« نقد کتاب »
برخی منتقدین مشکل هولدن کالفیلد را بحران ناشی از بلوغ، یا ناتوانی از برقراری ارتباط با دیگران و شناساندن خود به دیگران شمرده اند. اما کالفیلد درد دل هایی فراتر از یک مشکل روحی سطحی دارد که توضیحش برای روانکاو نیز به سهولت و خلاصه وار ممکن نیست. مشکل هولدن آنجاست که او انگار همۀ دنیا را، - همه، به جز نقاط بسیار محدودی را - ، سیاه و تلخ و زننده می بیند. حتی در این سیر چندروزه اش در داستان، که همه چیز را بی طرفانه و بدون پیش داوری نگاه و توصیف می کند، از یافتن معلم یا دوستی که با وی ارتباطی عمیقی برقرار کند مایوس می شود. درک این بحران اخلاقی بزرگ و فراگیر در جامعه، درد اصلی هولدن کالفیلد است که او را در یاس و استیصال عمیقی فرو می برد.
درک این استیصال و رنج با شناخت و درک درست ما از جامعۀ هولدن کالفیلد میسر می شود. همانطور که خود هولدن کالفیلد هم به نوعی شناخت رسیده و همین ویژگی او را از سایرین جدا می کند.
در اثر سلینجر شخصیت هولدن کالفیلد گویا یک سر و گردن بالا تر از جامعۀ خودش، همۀ مشکلات جامعه را مشاهده می کند ولی با این حال قدرت ایستادن در برابر آن را ندارد و نمی تواند مثل دشتبانی، محافظ معصومیت کودکانه از خطر سقوط در درۀ تمدن مدرن باشد. در شروع داستان، هولدن بر بالای تپه ای نشسته و دارد دو تیم را که در مدرسه درمقابل هم بازی می کنند مشاهده می کند. نشستن او بالای این تپه می تواند جدا بودن و تنها بودن او را از دنیای اطرافش و جامعه یادآوری کند.
سلینجر، با وجود همۀ این منفی نگری ها در عین حال دوست ندارد کسی یا چیزی را نفرین کند. اثر او در مورد پوچی زندگی نیست. از بخش های مورد توجه داستان، بخشی است که هولدن با خواهر کوچکش فیبی برخورد و با او درد دل می کند، طوری که انگار هیچ کس پیش از این نبوده که اینقدر پاک و بی غرض باشد. هولدن شخصیت خواهرش فیبی را استثنائی و جذاب می داند، و فکر می کند که در این دنیای تاریک، تنها نقطۀ روشن و امیدوارکننده بچه ها هستند.

« درباره سلینجر »
او در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک از پدری یهودی و مادری مسیحی به دنیا آمده است. در هجده، نوزده‌سالگی چند ماهی را در اروپا گذرانده و در سال ۱۹۳۸ هم‌زمان با بازگشت‌اش به آمریکا در یکی از دانشگاه‌های نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمه‌تمام رها کرد.
تا به امروز آثار بسیار کمی منتشر کرده. نکتۀ جالب اینجا است که از 1965 به بعد، او در انزوا و گوشه نشینی مرموزی به سر می برد و اثر به خصوصی منتشر نکرده و در این انزوای بیش از چهل سالۀ خود با خبرنگاری ملاقات نمی کند و مایل نیست فیلمی از روی کارهایش ساخته شود و حتی عکسی از او منتشر گردد.
سلینجر در ناتور دشت روش نوشتاری خاصی را پیش گرفت و از جملات عامیانه و غیر رسمی و کوچه و بازاری استفاده کرد.

« چند نکته »
ناتور دشت اولین کتاب سلینجر در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای او به همراه آورد و بنگاه انتشاراتی «راندم هاوس» (Random House) در سال ۱۹۹۹ آن را به عنوان شصت و چهارمین رمان برتر قرن بیستم معرفی نمود. این کتاب در مناطقی از آمریکا، به‌عنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده و در فهرست کتاب های ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ - منتشر شدهٔ از سوی «انجمن کتابخانه‌های آمریکا» - قرارگرفت.
هولدن کالفیلد شخصیت اصلی ناتوردشت در نظرسنجی مجله کتاب (Book Magazine) عنوان دومین شخصیت ادبی جهان را به دست آورد
این کتاب دو بار، ابتدا در دهه پنجاه شمسی توسط احمد کریمی و بار دیگر در دهه هفتاد به قلم محمد نجفی به فارسی ترجمه شده‌است.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه


 
 
گرگ، شنگول را خورده است

گرگ

منگول را تکه تکه می کند

بلند شو پسرم!

این قصه برای نخوابیدن است


گروس عبدالملکیان


یادش آمد وقتی بچه بود چقدر خوب ادای راه رفتن پدربزرگ را در می آورد.دست به عصا ، کمر خمیده ، قدم های لرزان و آهسته درست مثل پدر بزرگ.
حالا دیگر سالها از آن زمان گذشته ، دیگر نمی خواهد ادای پدر بزرگ را در بیاورد ، اما نمیتواند.

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه



چون عمر به سر رسد ؛ چه بغداد و چه بلخ
پيمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ
خوش باش كه بعد از من و تو ماه بسي
از سلخ به قره آيد ؛ از قره به سلخ

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

نوشتن




سلام

نوشتن میدونید مثل چی میمونه؟

بعضی کار ها رو باید همون لحظه باید انجام داد اصطلاحا تا تنور داغ هستش باید نون رو چسبوند

نوشتن هم یکی از همین کار ها هستش که تنبلی و بی حس حالی رو توی لحظه خودش نمی پسنده

دو تا مطلب داشتم خوب و ناب و زیبا و دندون گیر ولی  ننوشتمشون و توی ذهنم نگه داشتم و ....
مطلبی که توی ذهن بمونه یه جور هایی موقع نوشتن پخته میشه و میدونی که چجوری و چه اصولی  بنویسی و از چه کلماتی استفاده کنی که کسی غیر اون چیزی که تو میخواهی تعبیر نکنه و یه جورهایی مطلب خود خواه میشه

ولی خوب یه اشکال بزرگ پیدا میکنه
اشکالش این هستش که بیات میشه احساس میکنی نوشتت کلفت و سفت شده و دیگه نمیشه راحت جویدیش
نمیشه راحت هضمش کرد
نمیشه توی یه صبح سرد به جای صبحانه و با چای داغ خوردش و ازش لذت هم برد
باید بزاریش برای وقت شام باید بزاری برای وقت های بی حوصلگی و واسه اون موقع که دنبال یه چیزی میگردی واسه نوشتن و با دیسیپلین خاصی بنویسیش و یا بخونیش


اگر بخواهی چیزی که می نویسی احساس درونیت باشه باید تو لحظه بنویسی
باید توی همون موقعیت و توی همون آب و هوا و زیر همون ابر و توی همون مهتاب بنویسی
واسه احساس باید احترام قائل شد


ولی واسه بعضی نوشته های دیگه مثل نقد نوشتن و ... باید فکر کرد
نباید احساسی نوشت و باید مطلبتو رو خوب بپزی باید بزاری بیات بشه و باید با همون دیسیپلین خودشون بنویسیشون

ولی اینجا من می خواهم احساسم رو بگم و از این که چند تا از نوشتن هام بیات شدن احساس دلتنگی میکنم براشون
- نوشته های مهروبنم اگر یه روزی تنورتون داغ شد و اگر روزی احساس کردمتون قول میدم که بنویسمتون
همون لحظه و تو همون حال حتی اگر شده کنار تیکه پاره ها و حاشیه های نیازمندی های یه روزنامه پر تیراژ و یا روی دستمال کاغذی استفاده نشده یک بانوی یائسه !!!