۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه



حتی دیگر گرگی هم در کمین من نیست !!!

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه




از ماضي ها و مضارع ها خسته ام ، دلم براي يک حال ساده تنگ است !

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه



تقصیر تو نبود - خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها خاموش شود

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه




تاریخ همیشه دنبال قهرمان هستش و همیشه دنبال قهرمان هاش می گرده

همیشه در مقابل یک قهرمان باید یک بد من - BADMAN  = ضد قهرمان - هم داشته باشیم

من میخوام بد من این بازی باشم که تو قهرمان این قصه بشی
برای قهرمان بازی باید یه خری قربانی بشه
من میخوام گوش دراز این بازی باشم


من توی ۲ تا جمله اعتراف کردم که هم بدمن میشم هم گوش دراز و هم قربانی  ولی تو چرا قهرمان این بازی نمی شی؟



من دارم دنبال قهرمان خودم می گردم بیا و قهرمان من بشو
من همه شرایط قهرمانی رو فراهم میکنم فقط یکی جرات این حضور رو داشته باشه و قرار بزاره که فقط قهرمان بشه و لاغیر !!!


بیا قهرمان باش تا تاریخ تورو تو دل خودش نگه داره  و من رو هم واسه همیشه فراموش کنه همونطوری که با همه قربانی ها این کارو کرده.


امروز دلم میخواد قربانی باشم
یه چیزی اینگاری توی گلوم گیر کرده
نمیدونم چی هستش ولی اصلا حس خوبی بهم نمیده

امروز توی یه جمع بزرگ خانوادگی بودم و خیلی هم خوب بود و می شد به خیلی چیز ها رسید
اینکه این همه آدم هستند که برات عزیز هستند و خودت خبر نداری
اینکه این همه ادم هستند که و می تونی باهاشون برای چند ساعت زیر یه سقف باشی 
اینکه این همه ادم هستند که یه جورایی باهاشون به قولی هم خون هستی
و خیلی چیز های دیگه
امشب دوست ندارم فکر کنم
فکر نکردن رو به اندازه فکر کردن دوست دارم


علاقه مند شدم که همیشه وسط همه چیز باشم و همه چیز رو به اندازه هم دوست داشته باشم هم قسمت خوب و عقلانیش رو دوست داشته باشم و هم قسمت منفی و غیر عقلانیش رو و یا همون احساسیش رو

دوست دارم به اندازه همه فامیل ها , دوست هم داشته باشم
میخوام دوست ها و فامیل هارو اندازه هم دوست داشته باشم
دوست دارم حت به اندازه مساوی برای هر دوشون ادم بده باشم

جمعه ها هم روزهای خوبی هستش و هم روزهای بدی ولی الان حس می کنم که حتی به جمعه هم احساسی ندارم نه میتونم بگم بده و نه خوبه

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه



ارتباط با ادم های باهوش میتونه خیلی لذت بخش باشه
آدم های باهوش حوصله رو سر نمی برن
لازم نیست واستش از همه چیز توضیح بدی و خودشون خیلی از قسمت هارو می فهمند
وقتی باهاشون حرف میزنی باید حواست جمع باشه که چی میگی و خدای نکرده چیزی رو که نمی خواهی بگی رو نگی و حتی وارد جریانی نشی که بتونه حدسش بزنه و باید همیشه خودت رو جای یک ادم باهوش بزاری و نقش  یه آدم باهوش رو واسه خودت بازی کنی تا بتونی بفهمی که اون داره چه چیزی حدس میزنه و موضوع رو چجوری باور میکنه و پی گیری میکنه

ادم های باهوش خودشون خوب میدونند که چه زمانی نباید حرف بزنند و چه زمانی باید حرف بزنند
کی باید نصیحت کنند و کی باید حق رو به تو بدند ( حتی بی دلیل و حتی اگر حقی نداشته باشی )
آدم های باهوش خودشون رو زیاد به اون راه نمی زنند و زیاد تو کوچه علی چپ نمیرند ولی وقتی هم  خودشون رو به اون راه بزنند هر چقدر تلاش کنی که بخواهی آگاهشون کنی بی ثمر هستش


آدم های باهوش با همه سختیشون لذت بخش هستند و واسه اینکه  بتونی با یه ادم باهوش در ارتباط باشی باید یاد بگیری چجوری از هوش لذت ببری و چه جوری رو دست بخوری !!!

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه




نمی‌دانم تا حالا سوار متروی تهران شده‌اید یا نه. یک سری از مسافرانش نیم ساعت کنار سکو سر پا می‌مانند تا مترو برسد، آن وقت خودشان را از روی آدم‌های دیگر پرت می‌کنند توی مترو. اغراق نمی‌کنم‌ها، واقعاً همین‌طورند! شروع می‌کنند به هل دادن و دعوا کردن و عربده زدن تا آخرش چهار تایشان روی صندلی بنشینند.
            آن‌هایی که نشسته‌اند ـ به خیال این‌که برنده‌ی جنگ بوده‌اند ـ سعی می‌کنند لبخندشان را پنهان کنند و سرمست از پیروزی می‌خوابند. حتی یک لحظه هم به ذهنشان خطور نمی‌کند که نیم ساعت سر پا مانده بودند تا فقط بیست دقیقه بنشینند! این دقیقاً همان چیزی‌ست که اگر اسمش خریت نباشد، در بهترین حالت، حماقت است!
 
----------


این متن یکی از ملموس ترین نوشته ها هستش برای مسافرانی که مترو سوار شده اند



وقتی گرسنه هستش همه چیز رو شبیه غذا میبینی و احساس میکنی که میتونی ازش انرژی بگیری و فکر میکنی که میشه خوردش و شاید هم بخوریش
با حرص و ولع هرچه تمام تر

وقتی که سیر میشی سلیقه تغییر میکنه شاید به همونی که با حرص خوردیش حتی دیگه نگاه هم نکنی و یکمی سخت گیر میشی و یا شاید اینقدر سیر شدی که دیگه هیچی نمی خواهی و فقط میخواهی استراحت کنی و اصلا به این مسایل فکر نکنی
ولی زیاد دوام نمیاری و دوباره گرسنه میشی و باید به فکر باشی
ولی ایندفعه حرص قبلی رو ندارید
هرچیزی رو به شکل غذا نمیبینی و کمی وسواس به خرج میدی و چون زودتر به فکر افتادی و زیاد گرسنه نیستی کمی سلیقه توش به کار می بری و دوست داری حداقل چیزی که میخواهی بخوری باب میلت باشی و کمی نسبت بهش احساس داشته باشی

وقتی که دیگه میدونی برای هر روزت یه چیزی داری واسه خوردن  واصلا هم دوست نداری که مثل قدیم ها اینقدر گرسنه بشی که هر چیزی رو بخوری کمی هم سخت گیر میشی
هر چیزی رو نمی پسندی و به نظر باید بهت بیاد
باید بهت بخوره
باید اخلاق غذا باهات جور باشه
باشه قیافه غدا خوب باشه
باید بدونی کجا سرو شده و چه کسایی طعمش روچشیدن
دوست داری اولین نفری باشی که طعمش رو می چشی و یا حداقل جزو اولین نفراتی باشی که طعمش رو چشیدی
و دوست داری خودت تصمیم بگیری که طعمش رو دوست داشتی یا نه
دوست داری خودت نمک غذا رو زیاد و کم کنی 
دوست داری اصلا بعد از یه مدت روش طبخش رو عوض کنی و اونجوری که تو دوست داری بشه

--------------------

هم من میدونم چی نوشتم و هم شما و الکی ذهن خودتون رو با غذا منحرف نکنید و خودتون رو نزنید به اون راه
دیدید درست مثل غذا خوردن میمونه
 موقع غذا خوردن هم زیاد حول نشید که بپره تو گلوتون و خدای نکرده گیر کنه تو گلو و ....

فقط سعی کنید تشنه نشیدکه رسم تشنگی خیلی فرق میکنه

پ ن :  غذا با هم دیگه فرق دارن هم فست فود داریم و هم غذاهای سنتی و منطقه ای
بعضی هارو باید آبدار خورد و تموم کرد ( مثل دل و جیگر) و بعضی و باید اینقدر بزاری بمونه تا جا بیوفته مثل قرمه سبزی و یا آش رشته و اگر جا نیوفتاده بخوری دل درد میگیری و هردو حروم میشید
اول غذایی که میخواهی بخوری رو خوب باهاش آشنا شو روش خوردشن رو یاد بگیر ( در مورد غذاهای فست فود این صادق نیست چون یه آشپز ماهر اون رو پخته و تو فقط بخورش و تمام )

نارفیق





حالا دیگر دلمان برای نارفیق هایمان هم تنگ می شود
چه برسد به رفیق هایمان !!!

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه



مجبور نیستی سریعتر از کوسه ای که دنبالته شنا کنی فقط کافیه سریعتر از نفر کناریت باشی




یعنی زیاد هم سعی نکن اول بشی و توی بعضی از مواقع و یا شاید اکثر مواقع مهم اینه که آخر نشی  و فقط از بعضی از افراد جلوتر باشی و  لا غیر .....

مهمتر اینه که قبل از خط پایان بدونی که باید از کدوماشون جلوتر باشی !!!

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه



بگذارید و بگذرید، ببینید و دل نبندید، چشم بیاندازید و دل نبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت !!!



خوبی بعضی آدمها این هستش که  هر چند وقت یکبار به خودشون اجازه میدن کمی غمگین و ناراحت باشن

به خودت اجازه میدی که ساده ترین مسایل و یا کوچکترین افراد ناراحتت کنند و تورو غمگیم کنند و واسه خودت میری تو لک
میشی ناراحت و غمگین
از نظر آدمهای اطرافت میشی درون گرا
میشی دپرس و ناراحت

این اصلا اشکالی نداره و مهم این هستش که بعضی وقت ها ناراحت بودن خوبه
به آدم آرامش میده و بعدش که از ناراحتی خارج میشی  یه ادم معمولی  میشی
میشی مثل قدیم دوباره و میتونی بی دلیل یه جمع رو بخندونی و اصلا هم واست دیگه مهم نباشه در موردت چی فکر میکردن و چی شد

قبول کنید که اونی که میتونه بی دلیل یه کاری کنه که به ۴ نفر خوش بگذره میتونه بعضی وقت ها بی دلیل یه کاری کنه که به ۲ نفر خوش نگدره

وقتی که سعی میکنی ۱۰۰ روز شاد باشی بعدش هم میتونی  سعی کنی که ۱۰ روز رو هم ناراحت باشی

این اعتدال هستش و اصلا هم چیز مزخرفی نیستش به نظر من

حالا شاید به نظر بعضی ها آدم باید همیشه شاد باشه و خندان و اصلا به هیچی هم فکر نکنه و هیچ چیز هم ناراحتش نکنه و .....

من این روش رو دوست ندارم
بعضی وقت ها باید ناراحت باشی تا قدر روزهای شادی رو بدونی  و برعکس
باید یاد گرفت ار روزهای شادی به اندازه روزهای ناراحتی لذت برد و .....

باید یاد گرفت
هم بد بود و هم خوب
هم شاد بود و هم غمگین
از همه حالت هایی که داری لذت ببری و بتونی یه روزی بهش برگردی و فکر کنی و یا اینکه خودت رو دلداری بدی و ۱۰۰۰ تا کار دیگه که می تونی بعدن در موردشون انجام بدی ( فقط قول بده که بهشون نخندی که خیلی کار ناعادلانه ای هستش )


( متن بالا ویراستاری نشده است و اگر غلط املایی دارد و یا از نظر دستور زبانی بعضی افعال با هم هماهنگی ندارند به همین علت هست )


۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه



 
 
گاهی‌وقت‌ها آدم مجبور است بزرگ شود !!!


واينونا رايدر

نوشتم و پاک کردم و نوشتم و پاک کردم و دفعه بعد خسته شدم و ننوشتم و چیزی هم نبود که پاک کنم

یه جمله زیبا از آپرا وينفری :
خيلی‌ها دل‌شان می‌خواهد
كه توی يك ليموزين همراه شما باشند؛
اما چيزی كه شما احتياج داريد
آدمی‌ست كه با شما سوار اتوبوس شود
وقتی‌كه ليموزين‌تان از كار افتاده است


پ . ن :  واقعا چند تا ادم اطرافتون دارید که حاضر هستن با شما سوار اتوبوس بشن ؟






۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه




امروز برای اولین بار سرعت دانلود با بیشتر از 1.00Mbps رو روی سیستم شخصیم زیارت کردن


زیارتم قبول !!!


امیدوارم شما هم روزی این سرعت رو تجربه کنید و بفهمید که چه لذتی داره با همچنین سرعتی توی دنیای سایبر بودن رو

وقتی نزدیک به ۱ گیگ رو تنها توی چند دقیقه دانلود کنید و باورتون نشه که کامل شده


کلا جالب بود
جاتون خالی

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

ارزوی جنگ

کودک جنگ زده در آغوش آنجلینا




بعضی وقت ها ارزوی جنگ میکنم که بعدش ما هم جنگ زده بشیم و شاید کسی به ما هم سری بزنه و از احوال ما خبردار بشه و ما رو در آغوش بگیره ( ترجیحا آنجلینا باشه ما راضی تر هستیم )
اصلا دوست ندارم حرف های تکراری بزنم
اصلا هم دوست ندارم که حرف های یه سری ادم دیگه رو کپی کنم چون نوشتن یعنی اینکه از مغز خودت بنویسی از حال خودت از احوال خودت
حالا اگر از یه سوژه ای الهام گرفتی مهم نیست
اون سوژه میتونه یه متن باشه یا کتاب یا مقاله شاید یه عکس
شاید حرفهای یه دوست قدیمی و شاید اشتباه تو توی برداشت از حرفهای یه ادم غریبه

میشه نقل قول کرد ولی زیباست که نقل قول هم که میکنی درست و اصولی باشه و اگر نیاز داشته باشه نظر خودتم بگی


ولی بعضی وقت ها اینقدر حرفی قشنگ هستش که اگر بخواهی در موردش چیزی بگی ارزش نوشته رو کم کردی و اون موقع هستش که باید فقط کپی کنی حرف ها رو یا به لفظ قشنگ تر فقط نقل قول کنی و هیچ نگی

امروز از بعد از ظهر به بعد خوب نبودم
علتش هم بماند
ما که نگفتیم شما هم بگید نمیدونم

ولی یه شعر قشنگ توی ترافیک وپشت چراغ قرمز و توی پرسه زدن های بی مورد اومد توی ذهنم که با حال و روز امروزم بدجوری هماهنگ شد


یکی یه چیزی گفت و من اشتباه یه چیز دیگه شنیدم و یک دفعه این شعر رو تو دلم برای خودم خوندم
-------------------------------------

آدمک آخر دنياست بخنــــد                     آدمک مرگ همين جاست بخنــد
دست خطــي که تو را عـاشق کرد
شوخي کاغــذي ماست بخنــد
آدمک خر نشــوي گريه کني ! کل دنيا ســراب است بخنــد
آن خدايي که بزرگش خواندي
به خدا مثل تو تنهاست بخنـد .... !


پ . ن : قسمتهایی که رنگی هستش رو با تاکید بیشتری برای خودم خوندم

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

بارالها



بارالها، ما توانایی نداریم به راه راست هدایت شویم. خودت راه راست را به سوی ما کج کن !!!

ممنون

زیبایی گل سرخ در زیر باران




روزهای بارونی یه حس جدید نسبت به روزهای دیگه دارن
نمیدونم این حس خوب هستش و یا بد ؟ وی خوب همین که حسشون فرق میکنه خودش کلی ارزش داره
حتی قبل از اینکه بارون هم بیاد جالبه
همون لحظه ای رو میگم که هوا گرفته شده و شما به ساعت نگاه میکنید  می بینید که مثلا ساعت تازه ۳ هستش و شما فکر کرده بودید که الان باید ساعت ۵ باشه . چرا ؟ چون هوا گرفته بوده و زودتر تاریک شده و از این مدل حال گیری ها
و یا اینکه توی یه روز بارونی تنها زیر بارون قدم بزنی و بارون رو روی صورتت حس کنی ( دقیقا همین حس رو امروز داشتم )
ولی خوب روز بارونی با همه خوبی هاش و بدیهاش یه چیزهای مخصوص به خودش هم رو داره


نمی دونم کجای دنیا نوشته که بازون حس عاشقی داره
البته نمی خوام بگم که نداره ها چون منم زیر بارون قدم زدم
زیر بارون عاشق شدم
زیر بارون هم عشقم رو فراموش کردم

وی نمیدونم کدوم قانون نانوشته ای گفته بارون حس عاشقیه زیبایی داره

البته زیر بارون خیلی اتفاق های دیگه هم قشنگ میشه مثلا زیر بارون یه چایی داغ خوردن خیلی لذت داره و توی هوای بارونی سیگار کشیدن هم لذت دیگه ای داره و هزار تا کار درست و غلط دیگه انجام دادن

زیر بارون خیلی چیزها زیبا تر هم میشن
مثلا گل سرخ رو دیدین ؟ همواره زیبا هستش
ولی دیدین یه گل سرخ زیر بارون زیبایش دو چندان میشه و خوب مثلا تا حالا دقت کردید که اکثر عکسهایی که از یه گل سرخ گرفته شده روشون شبنم نشسته بوده و یا زیر بارون ازشون عکس گرفته شده ؟

نمیدونم تا حالا یه گل سرخ توی گل و لایی که از باریدن بارون ایجاد شده گیر نکرده که بخواد نظر یه عکاس رو جلب کنه ؟
یه گل سرخ تا به خاطر بارون و تگرگ پرپر نشده که یه نفر صداش در بیاد بگه بابا این بارون زیبا و این نعمت خدادادی زیاد هم واسه این گل سرخ بد بخت لذت بخش نیست ها
راستی میدونید یه سیلاب که به خاطر وجود بارون بوده چند تا گلستان رو زیر رو کرده ؟ ( رجوع شود به تعداد سیلهای استان گلستان )

-این نوشته سفارشی بود-
نوشته شده توسط Danial به درخواست یک دوست (Sh.M)



۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

فرو نرفتن




برای درک یه موضوعی و یا فهمیدن یه اصلی و یا غلبه بر یه مشکلی باید یه جورایی باهاش برخورد داشت و باهاش جنگید
باید توش غرق شد و یه یا به بیان ساده تر و خودمونی تر باید توش فرو رفت
باید تو موضوع فرو رفت تا به عمقش پی ببری و یا بفهمی که چقدر کوچیک و یا برعکس چقدر گنده هستش

مدت ها هستش که سعی کردم و تقریبا یاد گرفتم که فرو نرم تو چیزی !!

همین فرو نرفتم توی یه موضوع هم کی لذت داره ( لذت خاص خودش رو داره ) و تقریبا تجربه جالب و شیرینی هستش واسم

خیلی خوب هستش که آدم گرد باشه ( هنوز گردِ گرد نشدم و تقریبا فعلا اخلاقم بیضی شده و هنوز گرد نشده
چرا ؟
چون تو بعضی موضوع ها یه مقدار گیر میکنه و هنوز همچین صیقلی نشده که از هیچ موضوعی هیچ آسیبی نبینه و هیچ اصطکاکی پیدا نکنه )

یاد گرفتم که به همه چیز کمونه بکنم و یا باز هم اگه بخوام خودمونی بگم باید بگم که به موضوعات ساییده بشم به جای اینکه برخورد کنم

مدتی هم اینجوری میگذرونیم تا ببینیم به کجاش میرسیم

* یه مواقعی هم بد نیست سطحی نگر باشیم مثل اطرافیانمون

نگاهی متفاوت به خیابان های تهران

شانزده آذر به انقلاب ختم می شود.ادامه ی انقلاب به آزادی می رسد.اما تا رسیدن به خود تندیس آزادی باید هم چنان ادامه داد. جمهوری اسلامی با آزادی فاصله دارد.در حالی که در ظاهر با هم در یک امتداد هستند اما فاصله مطمئنی با هم دارند.جمهوری اسلامی با رسیدن به خیابان رودکی تمام می شود اما آزادی هم چنان ادامه دارد.انگار که جمهوری اسلامی تمام توانش در همراهی با آزادی تا همان رودکی بوده است.

ملت خیابان کوتاهی است که با رسیدن به خیابان جمهوری اسلامی پایان می پذیرد.

سفارت انگلیس هم در خیابان جمهوری اسلامی قرار دارد.سفارت روسیه با اینکه در نوفل لوشاتو قرار دارد اما آن هم به جمهوری اسلامی نزدیک است.

اگر از انقلاب به آزادی و جمهوری اسلامی بخواهید برسید٬ مسیرها در تضاد با یکدیگر هستند.برای رسیدن به آزادی باید انقلاب را ادامه داد و برای رسیدن به جمهوری اسلامی باید از آزادی و انقلاب فاصله گرفته و انقلاب را رو به پایین رفت.

خیابان ایران هم خیابانی است که فقط عده ای خاص با عقایدی خاص تر در آن جای دارند.

پاسداران همان سلطنت آباد سابق است.فقط اسمش عوض شده.جهت همان جهت و شیب همان شیب است.

خیابان نبرد به پیروزی می رسد.

... و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید رفت.



منبع :‌ ارسال شده توسط یک دوست یه ایمیل شخصی

سر آغاز

سلام
این پست به عنوان پیغام آغازین هستش ...

------------------------------------------------------

حال ما همه خوب است
اما تو باور نکن !!!