skip to main
|
skip to sidebar
نا عادلانه
۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه
یادش آمد وقتی بچه بود چقدر خوب ادای راه رفتن پدربزرگ را در می آورد.دست به عصا ، کمر خمیده ، قدم های لرزان و آهسته درست مثل پدر بزرگ.
حالا دیگر سالها از آن زمان گذشته ، دیگر نمی خواهد ادای پدر بزرگ را در بیاورد ، اما نمیتواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
جستجوی این وبلاگ
بايگانی وبلاگ
▼
2010
(37)
◄
دسامبر
(1)
◄
نوامبر
(4)
◄
اکتبر
(5)
◄
سپتامبر
(3)
◄
اوت
(7)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
آوریل
(3)
◄
مارس
(2)
◄
فوریهٔ
(5)
▼
ژانویهٔ
(5)
برای یکی از نویسندگان محبوبم J. D. Salinger
گرگ، شنگول را خورده است گرگ منگول را تکه تکه...
یادش آمد وقتی بچه بود چقدر خوب ادای راه رفتن پدر...
چون عمر به سر رسد ؛ چه بغداد و چه بلخ پيمانه چو ...
نوشتن
◄
2009
(22)
◄
دسامبر
(6)
◄
نوامبر
(13)
◄
اکتبر
(3)
درباره من
By Danial
مشاهده نمایه کامل من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر